جدول جو
جدول جو

معنی گم گوت - جستجوی لغت در جدول جو

گم گوت
(گُ)
از جمله داروهایی است که بیشینۀ یک خوراک آنها از ده سانتیگرم تا یک گرم است. (کارآموزی داروسازی تألیف جنیدی ص 247). رجوع به گم رزین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گم گشته
تصویر گم گشته
گم شده، ناپدید شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
گم شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ گَ)
هم سیر. دو کس که با هم سیر و گردش نمایند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
برنگ گچ. سفید
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از جامه ها و این هندی است و اصلش گرب سوت. گرب به معنی میان و سوت بمعنی ریسمان یعنی جامۀ ابریشمی که پود آن ریسمان بود. ظاهراً فارسیان بجهت قرب مخرج ’با’ را به میم بدل کرده اند یا غلط ایشان است. محسن تأثیر:
سخن تند از قماش لفظ بی مضمون نمیگردد
که گرمی از لباس گرم سوت افزون نمیگردد.
و له:
همچو مهر از دل گرم است تن آسانی ما
گرم سوت است به تن جامۀ عریانی ما.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گویندۀ سخنان نرم و ملایم. آنکه سخنی دلفریب گوید. گویندۀ سخنان شیوا و دلچسب. ملیح:
چو کافور موی و چو گلبرگ روی
دلش رزمجوی و زبان گرم گوی.
فردوسی.
چو کافور گرد گل سرخ موی
زبان گرم گوی و دل آزرم جوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ دَ)
گم شدن. گم گردیدن. معدوم شدن. مفقود شدن:
روز گم گشتن فرزند تقادیر قضا
چاه دروازه کنعان به پدر ننماید.
سعدی (صاحبیه).
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
گمشده. از دست رفته. فقید. مفقود. ضال. ضاله. ضایع:
همچو گم گشتگان همی گشتند
اندر آن دشت عاجز و مضطر.
فرخی.
پژوهش کنان چاره جستند باز
نیامد به کف عمر گم گشته باز.
نظامی.
مرغ و ماهی در پناه عدل تست
کیست آن گم گشته کز فضلت نجست.
مولوی.
نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر می آید.
سعدی (طیبات).
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گم گشته ای که بادۀ نابش به کام رفت.
حافظ.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حافظ.
و رجوع به گمشده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش صالح آباد شهرستان ایلام که در 12000گزی شمال باختری صالح آباد و 6000گزی باختری راه شوسۀ ایلام به مهران واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 200تن است. آب آن از چشمۀ شور تأمین میشود. محصول آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بن ریزی عرب و چادرنشین نیز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دو سر کمان یا دو شاخۀ کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 56000گزی شمال خاوری زرند و 15000گزی خاور فرعی زرند به راور. دارای یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان چغاپور شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی جنوب خورموج و در باختر رود هیرمند واقع است. جلگه و گرمسیر است و 103 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
آواز کندیدن نقب. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم گفت
تصویر هم گفت
هم سخن هم صحبت: (بحق آنکه با هم جفت بودیم بحق آنکه ما هم گفت بودیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم گون
تصویر هم گون
همرنگ، هم لون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم بگور
تصویر گم بگور
مفقود، نابود
فرهنگ لغت هوشیار
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
مفقود شده مفقودالاثر ناپدید پی گم، از راه به بیراهه افتاده، ضایع شده تباه گشته، نابود گشته: این نسل گمشده ایست که امروزه ما با وسایل علمی و از اختلاط خون چندین میمون بدست آورده ایم... یا گم شده لب دریا. کسی که شناوری نداند و در آب غرق شود، جمع گمشدگان لب دریا: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد. (حافظ) یا گم شده نام. کسی که نام او محو شده بی نام: یکی گمشده نام فرشید ورد چه در بزمگاه و چه اندر نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمی که پود آن ریسمان بود: سخن تند از قماش لفظ بی مضمون نمیگردد که گرمی از لباس گرم سوت افزون نمیگردد. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم گم
تصویر گم گم
آواز کندن نقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ گون
تصویر گچ گون
برنگ گچ سفید سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم گشتن
تصویر گم گشتن
((~. گَ تَ))
گم شدن، گم گردیدن
فرهنگ فارسی معین
هم سخن، هم صحبت، هم کلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی دم، دم کنده
فرهنگ گویش مازندرانی
بیدمشک بید تبری که نام علمی آن saihaegritaca است
فرهنگ گویش مازندرانی
نشای کم پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گوش
فرهنگ گویش مازندرانی